بسیار مهم ، اول اینجا را بخوانید

سلام

من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم
خواه از سخنم پند گیر خواه ملال

این وبلاگ یک در مرکز درمان جهت ترک عادت ناشایست داستانهای سکسی که متاسفانه بر مبنای روابط نامشروع و حرام و خیانت به همسر و ... توشته می شود است. در این دوره قصد بر آن است که با ذکر برخی از داستانها که بر مبنای راه حل های دینی برای رفع مشکل روابط جنسی در اسلام است، تفکرات سوء داستانهایی با مبنای حرام، و تاثیرات بسیار مخرب آن برذهن خوانندگان و تلاش برای شبیه سازی آن و در نتیجه رواج فحشا قدمی برداشته شود.

جدا خواهشمند است در صورت عدم اعتیاد به این مطالب از خواندن آن ها جدا خودداری کنید، تا خدای نکرده به لغزش نیافتید.

در مانگاه مختص بیماران است نه افراد سالم.

لطفا حتما نظاتتون را ارسال کنید، شاید خیلی سریع ایجا را جمع کنم.

با تشکر

خدایا کمکی کن این راه به حرام کشیده نشود. آمین

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

اولین و آخرین سکس من و الهام- قسمت اول

اگر دوست دارید این داستان را بخوانید دیگر نباید داستانهای ذیگر را بخوانید و اگر این داستان مخربتر از سایرین خواهد بود.
--------------

الهام و اشکین سه سال بود که با هم عروسی کرده بودند و اشکین کاملا الهام را می پرستید، هیچوقت نمی خواست حتی یک آخ کوچیک بگه. البته حق هم داشت، اون الهامی که همه از رفتار و متانتش زبونزد خاص و عام بود و هیچ وصفی هم در مورد هیکل و چهرش کسی نمی تونست بده. اون ابرو های کمونی و پوست سفیییییییید، و هیکل مادیانیش اما هیچکس کوچکترین فکری در موردش نمی تونست بکنه، چون همه عقایدش رو می دونستن، وفاداریش به اشکین از روی اعتقاداتش بود بیشتر از عشق. همه چیزخوب پیش می رفت تا اینکه بابای اشکان سر یک بحث غیر منطقی در مورد الهام با اشکین درگیر شد و گفت که باید الهام را طلاق بدی و من هم همه مهریش را میدم. اشکین زیر بار نرفت و گفت که برای همیشه از اونجا میره ، پدرش هم گفت که حتما عاقش می کنه. الهام که این بحث را فهمید ، به اشکان گفت فقط طلاق. چون نمی خواست، که اشکین عاق بشه، اما اشکین زیر بار نرفت، این مباحث چند ماهی طول کشید تا الهام به طورت رسمی تقاضای طلاق داد و با پیگیری های کامل و فشار خانواده از هم جدا شدن، اما نگاه هاشون کاملا چیز دیگه ای میگفت. همه می دونستن که اون ها بعد از پدرش حتما با هم دوباره زندگی می کنن. اما فارغ از این مساله که طبق خواسته پدر اشکین سه طلاقه شده بود و اون ها اطلا توی اون روز متوجه نبودن و فقط امضا کرده بودن.

زیاد نگذشت و پدر به ظاهر مذهبی اشکین، در پروتز تهران مشهد کشته شد تا همه بگن خوش به سعادتش اما اونهایی که داستان را می دونستن، فهمیدن که آه عروس بی گناهش دامنش رو گرفته. چهلمین روز پدرش هم گذشت و اشکان دوباره دنبال الهام رفت، الهام و اشکین هم توی این یکساله به هیچ چیز و هیچکس رو نشون ندادن. و قرار شد که با هم عروسی کنن. بی سرو صدا.

ساعت 6 عصر بود ، دیدم تلفنم داره زنگ می خوره اشکین بود، سلام بهزاد – سلام فردا باید به عنوان شاهد بیای محضر و ....

فردا توی محضر من و الهام و اشکین بودیم گفتم بقیه شاهد ها ، گفت خود محضر دار میاره

آقا لطف کنید صیغه را جاری کنید. محضر دار : مدارک، بفرما ، شما قبلا هسر ایشون بودید الهام: بله،

با اون عینک های درشتش داشت مدارک را زیر و رو می کرد. سرش را تکون داد و گفت باید جریمه شید، خیلی هم سنگین، اشکین: باشه هر چی باشه میدیم. محضر دار خیلی تاراحت شد. چون چشم هاشون مشخص بود.نگاه الهام و اشکین قلب همه را به درد آورده بود.

ادامه داد: متاسفانه شما سه طلاقه شدید و نمی تونید الان با هم عروسی کنید. انگار تمام دنیا روی سرشون خراب شد هر دو به گریه افتادن،اشکین با گریه می گفت : یعنی چی، گوش دادن حرف پدر نتیجه اش اینه و ....

ببین پسرم در هر حال طبق قانون، آقا لطف کنید 5 دقیقه بیرون باشید. من بیرون رفتم و نفهمیدم چی شد و چرا؟

بعدش هردو اومدن بیرون تا حالا به این داغونی ندیده بودمشون. همه رفتیم. رفتم توی رساله دنبال حکم. نوشته بود پس از سه طلاق باید زن دوباره عقد کنه و حتما دخول صورت بگیره

یعنی باید یکی تا ته بزاره تو کس الهام و بعد طلاقش بده. میدونستم سرشون بره رو رساله حرف نمی زنن. یعنی چی میشه؟ نه الهام کسیه که به کس دیگه بده و نه اشکین میتونه تحمل کنه. این هم نتیجه حماقتشون به نام عشق.

خلاصه گذشت و همه چی را فراموش کردم اما اشکین خورد شده بود. من هم چیزی نگفتم.

کاملا مینونید حدص بزنید پیشد فقط من خبر داشتم و مجبور شدن من را انتخاب کنن. من نمی تونم بعضی حرف ها را بزنم که چطوری به من گفتن؛

خلاصه من توی کار انجام شده قررا گرفتم، اشکین تلفن زد گفت دارم میام دنبالت. از تلفن اشکین به من تا عقد من و الهام فقط 3 ساعت طول کشید،الهام کاملا مخالف بود، توی محضر قبول نمرد اما با اشکین رفتن بیرون و اومدن ، اشکین گفت ، چشم هات بسته، فقط تا سرش و طلاق، گفت من هم می یستم پشت در.

الهام به دوز بله گفت و رفتیم خونه. گفتم زنمه توی اتاق خواب در هم قفل ، ببین این قانون برای تنیه شدنته، پس باید تنییه شی و گر نه من زنم را طلاق نمی دم. اشکین گفت خیلی نامردی الهام هم داشت میرفت بیرون.

الهام را از پشت گرفتم و سینه اش رو از دوی چادرش فشار دادم و کیرم را چسبوندم وروی کونش ، هی می گقت نه نه اشکین، اشکین نه.خیلی دلم برای هر دو شون می سوخت کاش می شدکاری کرد ، اما الان الهام زن من بود و می تونستم حلال حلال هر کاری باهاش بکنم. بردمش توی اتاق خواب و در را قفل کردم. صندلی را هم گذاشتم پشت در. کمد را هم گذاشتم جلوش.وای جدا تا حالا فکر نکرده بودم ، الهام عجب چیزیه، جدا توی زنایی که دیدیه بئدم خیلی تک بود. خودش ته سرخ وسفید بود، الان هم که ترسیده بود چی شده بود. قطعا هم پا نمی داد.خیلی جالب بوئ من می تونستم زن (سابق و بعدی) دوستم را بکنم. ا.ن هم زور کن، هر جوری که دلم بخواهد، شوهرش هم پشت در و با صدای ما و هر جیغ الهام 10 سال از عمرش کم میشد. اما اگر می خواست تاآخر عمر بتونه توی این اتاق جای من روی الهام بخوابه، باید تحمل می کرد. الهام هم با اون نگاه ملتمسش ونه نه نه نیا تورو ... .

خوب، از کجا شروع کنم. این حرف توی دلم گفتم.هنوز خانمم چادر و مقنعش روی سرش بود همون جوری تیکه و تو دل برو. خیلی خوبه ها هر دو مون میدونستیم که بالاخره باید من تا ته بگذارم توی کس الهام. اما فرقش این بود که الهام نمی خواست بگذاره من کارهای دیگه بکنم. اما زنم بود و حلال حلال . اوف عجب کونی.

ادامه دارد. نظر بدهید تا ادامه بدهم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر